ساربانا مهلتی دارم در این جا مشگلی
رفته از دستم گلی از وی نبردم حاصلی
اندر این دشت بلا رفته زدستم نوگلی
من حسین باوفا آرام جان گم کرده ام
ساربان بهر خدا یک ساعتی آهسته تر
اندر این دشت بلا گم گشته از من تاج سر
یعنی یک دنیا برادر از من خونین جگر
اندر این صحرا ززجور گوفیان گم کرده ام
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین
راز دل گویم ببارم خون دل از هردو عین
در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین
من برادر در میان خاک و خون گم کرده ام
مهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنم
در میان قتلگه من کشته ام پیدا کنم
بر سرنعش برادر دیده را دریا کنم
خاک بر فرقم که نور دیدگاه گم مرده ام